چه بسیار کلامی که پاسخش سکوت است . . . !

چه بسیارند عبرتها و چه اندک اند عبرت گرفتن ها . . .

رفيق...

پسري باخانوادش دعواش شد و از خانه زد بيرون و رفت خونه يکي از دوستاش يک ماه موند بعد از يک ماه دختري را سرکوچه ميبيند و بهش تيکه ميندازد يکي از دوستاش ميگه ميدوني اين کي بود ؟!!!!!!!!
ميگه نه!! ميگه اين خواهر همون رفيقت بود که تو يه ماه خونشون بودي . عذاب وجدان ميگيره ميره خونه رفيقش .
رفيقش داشت مشروب ميخورد به رفيقيش ميگه ببخشيد من سر کوچه به دختري تيکه انداختم ولي نمي دونستم خواهرتو بود !
دوستش پيکشو ميبره بالا ميگه به سلامتي رفيقي که يه ماه خونمون خورد ,خوابيد ولي خواهرمو نشناخت...

 

[ دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:رفيق,پسر, ] [ 17:45 ] [ امین مهدوی ] [ ]